صدای پای آب
شهر پیدا بود سقف بی کفتر صدها اتوبوس
گل فروشی گل هایش را میکرد حراج
در میان دو درخته گل یاس.شاعری تابی میبست
پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
کودکی هسته ی زردآلو را روی سجاده ی بی رنگ پدر تف میکرد
و بزی از((خزر)) نقشه ی جغرافی آب میخورد
بند رختی پیدا بود:
سینه بندی بی تاب!
چرخ یک گاری در حسرت وا ماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مرد گاری چی در حسرت مرگ!
سهراب سپهری
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
